متنهای قشنگ

بودا به دهی سفر كرد ...
زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد.
كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !
بودا به كدخدا گفت : یكی از دستانت را به من بده !!!
كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه بودا گفت : حالا كف بزن !!!
كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند ؟!!
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پول‌هایشان است كه از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند

 

كجا باید رفت؟.....
ز كه باید پرسید؟!!!
واژه عشق و پرستیدن چیست؟
جان اگر هست چرا در من نیست؟
من كه خود می دانم ..
راه من راه فناست
قصه عشق فقط یك رویاست....
اه ای راه سكوت...
اه ای ظلمت شب....
من همان گمشده ی این خاکم
به خدا عاشق قلبی پاكم

 

بی خیال این همه قانون ... بی خیال این همه ترس ...
بی خیال دنیا با این همه قانونگذار بی قانون و بیخیال این همه محتسب بی حساب!!
بی خیال این همه رسولان بی معجزه و معجزات بی رسول!!
من ...  من عاشق آزاد كردن نوازش و سیب از قفس بی تابی و ترسم ،
حتی اگر به جرم خوردن سیب به زندگی تبعید شوم ....
دستهایت را به من بده ...
به جهنم كه مرا به جهنم میبرند، به خاطر عشقبازی با خیال تو..
تو ... تو خود ، بهشتی ...

 

مردان در مسیر عشق به وسعت نامتناهی نامردند
گداییه عشق می کنند تا زمانی که به تسخیر قلب زن مطمئن نیستند
اما همین که مطمئن شدند نامردی را در کمال مردانگی به جا می آورند.

 

 

یه دختر كوری تو این دنیای نامرد زندگی میكرد .این دختره یه دوست

پسری داشت كه عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من

چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یكی پیدا

شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتی كه دختره بینا شد دید كه

دوست پسرش كوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره

با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من

باش

 

...من که ميدانم شبي عمرم به پايان مي رسد...

...نوبت خاموشي من سهل واسان مي رسد...

...من که مي دانم که تا سرگرم بزم و مستي ام...

...مرگ ويرانگر چه بي رحم وشتابان مي رسد...

...من که مي دانم به دنيا اعتباري نيست...

...بين مرگ و ادمي قول و قراري نيست...

...من که مي دانم اجل ناخوانده وبيدادگر...

...سرزده مي ايد و راه فراري نيست...

 

 

سالها میگذرد از شب تلخ وداع
از همان شب که تو رفتی و به چشمان پر از حسرت من خندیدی
تو نمیدانستی
تو نمی فهمیدی
که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن
رفتی و از دل من روشنایی ها رفت
لیک بعد از ان شب
هر شبم را شمعی روشنی می بخشید
بر غمم می افزود
جای خالی تو را میدیدم
می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم
به وفای دل تو
و به خوش باوری این دل بیچاره خود
ناگهان یاد تو می افتادم
باز می لرزیدم
گریه سر می دادم
خواب می دیدم من که تو بر میگردی
تا سر انجام شبی سرد و بلند
اشک چشمان سیاهم خشکید
آتش عشق تو خا کستر شد
یاد تو در دل من پرپر شد
اندکی بعد گذشت
اینک این من...تنها...دستهایم سرد است
قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم
گر چه تنها هستم
نه به دنبال توام
نه تو را می جویم
حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب
کاش می دانستم عشق تو می گذرد
تو چه آسان گفتی دوستت دارم را
و چه آسان رفتی...
کاش می فهمیدی وسعت حرفت را
آه...افسوس چه سود
قصه ای بود و نبود ...

 

 

دلم تنگ شده…
دلتنگم..
دلتنگ بازی در حیاط خانه پدر بزرگ
دلتنگ بوی اتش بازی دزدکی
خط و نشانهای مادر… چشم غره پدر
دلتنگ بوی پلی کپی برگه امتحانی و پاک کن عطری
دندان شیری هما…ابگوشت لذیذ امین و اکرم
پیراشکی دکه مدرسه..سرودهای سر صف
همیشه زخم شدنهای سر زانو..هیجان گرفتن کارنامه…امضا ولی پایین نمره امتحان
دلم بد جور تنگ است
برای اولین نگاه
اولین قرار
اولین
 بوسه
حکم بادبادکی را دارم که روی بلندترین ساختمان شهر گیر است
اسمان صحنه جولانگاهش است ولی توان اوج ندارد
دلم میخواهد باد از بین ت
ک تک یاخته هایم بگذرد
در موهایم چنگ بزند
طوری بر صورتم بوزد که مجال
 نفس کشیدن را بگیرد
اخر…
دلم تنگ است.
...

 

چه فایده داره وقتی تو گل برام نیاری
عجب شبیه امشب داره میسوزه چشمام
دورم شلوغه اما انگاری خیلی تنهام
واسه چی زنده باشم جشن چیو بگیرم
من امشبو نمیخوام دلم میخواد بمیرم
تولدم مبارك نیست دلم گرفته غمگینم
هوای خونه دلگیره تو رو اینجا نمیبینم
تولدم مبارك نیست شكسته قلب داغونم
تو نیستی و من از دوریت خودم رو مرده میدونم

هیشكی خبر نداره چقد هواتو كردم
چقد دلم میخواد تو باشی دورت بگردم
هیشكی خبر نداره دارم به زور میخندم
نمیدونن چرا من چشمامو هی میبندم
چشمامو من میبندم تا منتظر بشینم
شاید تو این سیاهی بازم تو رو ببینم
تولدم مبارك نیست دلم گرفته غمگینم
هوای خونه دلگیره تو رو اینجا نمیبینم
تولدم مبارك نیست شكسته قلب داغونم
تو نیستی و من از دوریت خودم رو مرده میدونم


 

وقتی نیست توی خونه ، صدای تو
 با خودم حرف میزنم به جای تو
هی قدم میزنم و اشک میریزم 
نمی دونی پر غصه ام عزیزم
میشینم ، سر روی زانوم میزارم
 به خدا دیگه دارم کم میارم
واسه من نزاشتی هیچ نشونه ای
تازه فهمیدم چه قدر دیوونه ای 
فک می کردم میشه اون ازت جدا 
منو از رو بردی برگرد وبیا
نمی دونی الان دارم چی میکشم 

فک نمی کردم که دل تنگت بشم
فک می کردم میشه اون ازت جدا
 منو از رو بردی برگرد و بیا
نمی دونی الان دارم چی میکشم 
فک نمی کردم که دل تنگت بشم
غم غربت داره این اتاق من 
 نزار گریه بیاد سراغ من 
تا نمردم تنها توی خونمون
 عزیزم خودت رو زود تر برسون
فک می کردم میشه بود ازت جدا 
منو از رو بردی برگرد وبیا

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... 

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست
 ... 

برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ... 

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... 

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... 

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی... 

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی... 

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است... 

... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای 

برای تويی كه قلبت پـا ك است ... 

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است... 

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است... 

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است... 

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است... 

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

 

 

 

اسمان ان شب کمی اشفته بود     ماه غمگین بود و گویا خفته بود

سایه بود و خالی از مهتاب شب     من اسیر غم در ان گرداب شب

 

دل ز نوقف سوز نی کنم        بهر این دل ناله و هی هی کنم

 

بخت بد دگر برایم رو شده     پشت هم غم ها که تو در تو شدهوش غم چو مستان گشته بود    بغض من بشکست ان شب ناگهان

 

راز من بر هر کسی شد اشکار    ان شب از بس بود این دل بی قرار

باز لیلی راه را گم کرده بود     بهر هر مجنون تبسم کرده بود

باز باید عاشقی بی می شوم       باز یک بازیجه دست نی شوم

سینه ام را

 

 بر هر کس سرایت کرده است    از جدایی ها روایت کرده است

حاصلش تنها فقط رسوا شدن   نا گهانی غرق در غم ها شدن

من ندانستم دو چشمم کور بود   خواب و رویایی سراسر شور بود

  عشق با او برگ پایانی نداشت   خشک چشمم زره بارانی نداشت

این خراب اباد دل اباد بود    کوه ویران  برد با فرهاد بود

عشق

 

 از جدایی پاکوبی می کنند     بهر این دل کار خوبی می کنند

 

سوز دل از اتشش فریاد شد   سر نوشتم بدتر از فرهاد شد

باتوام فرهاد شیرینت چه شد      ارزوی پاک دیدنت چه شد

باز کوه بیستون در انتظار   مرگ شیرین حیله دشمن تبار

 

هان ای مجنون چرا اینگونه ای    بر خیزید از خواب گران

 

 گفتم كه دوستت دارم ، گفتی كه باور نداری

گفتم اين كلمه را از حفظ نمی گويم از ته دلم می گويم ، گفتی دلم را نيز باور نداری
سكوت تلخی كردم و از ته دلم آه كشيدم. مدتی سكوت با چشمانی خيس
گونه ام خيس شد و قلبم شكسته 
گفتی كه تو قلبم را شكستی ، گفتم كه قلبت شكسته نشد ، احساست در هم شكست
گفتی سكوت كن ميخواهم گريه كنم ، من نيز سكوت كردم و با گريه تو نا آرام شدم و اشك ريختم

گفتی بی خيالی از اشكهايم ،چيزی نگفتم ، و باز سكوت و يك آه تلخ
گفتی كاش كه عاشق نمی شدم ، گفتم عاشقی همه اين دردها را دارد 
گفتی خسته شدی از همه كس ، گفتم من با تو می مانم
گفتی خيلی تنهايی ، گفتم كسی كه عاشق است تنهايی را نمی شناسد
و باز گفتی تنهايی ، گفتم كسی كه عاشق است قلب يارش بايد همان تنهايی او باشد
گفتی كه اين حرفايت تكراری است ، گفتم به جز تكرارش راهی نيست

گفتی كه آغوشت را ميخواهم ، گفتم كه منتظر بمان عزيزم
گفتی كه شانه هايت را ميخواهم ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم
گفتی كه تو از حرفهايم پريشانی ، گفتم حرفی نيست و حرفهايت شكنجه ای بيش نيست
گفتی كه لبخندی بزن ، گفتم كه حس لبخند نيست 
گفتم با اينكه اين كلمه تكراری است و با اينكه باور نداری باز ميگويم كه دوستت دارم
چيزی نگفتی و سكوت كردی


گفتم كه دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم و اشك از چشمانم سرازير شد
و باز چيزی نگفتی و به جای سكوت اينبار تو نيز مانند من اشك ريختی

 

متنهای عاشقانه قشنگ


لعنت به من كه ساده بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم

لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندم

روياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش من

خودت ميدوني كه سهم ما نيست....جداي و بريدن و شكستن

چشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوز

برو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاته

روياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل من

ميخواي بري ،برو كنار اون كه....حرفاش دروغه گل تنهاي من
 
 

و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم

عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم

گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه :
برو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره
همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه...

همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه
و همین که حضور دیگران توی زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه
پس برو
قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی بشی...

پس منم میرم ...
 
نيـــســـت ،
صـــرفاً به خـــاطـــر اين که چشـــم ندارند شـــما را با کـــسِ ديگـــري ببـــينـــند
!
آن زمـــانـــي که مطـــمــــــئن شــــــدند تـــنـــها هســـتيـــد
تنــــــهـــا يـــتان مي گـــذارنــــــد
... !!.



گيــــــريم پشــــــت صحـــنه کــــــات نمـــي دهــــــند
تـــا کــــــي خـــود را
در آيـــنـــه
گـــريـــم ميکــــــني ؟



مــــرد اونــــه که قلبتــــو شـــــارژ کنــــه نه سيــــم کارتتـــــو
!!!
 
بفهــــــــــم
!



گــــــاهـــي شـــايـــد لازم بـــاشــــــد از يـــــــــاد بــــــبـــريم
...
نگــــــاه آن هـــايي که با نبــــــودنشــــــان، بــــــودنـــمـــان را بـــه بـــازي گرفتـــند
!!!



اســــــم مــــــــرا هـــم ثـــبـــت کـــنيـــد
در گينــــــــــــــــس
..
مـــي تــــــوانـــم در آغـــــــــــوش "او
"
جـــــــــان بــــــدهــــــم آســـــــــان
...



فـــقــــــط دوري نـــيســـت کـــه آدم رو ميـــســـوزونــــــه
....
بــــــودن و مــــــال تــــــو نـــبـــودن ؛
دردش بـــيــــــشـــتره
... !!!



لـــيـــــــــلي
........
به قـــصـــه ي خـــود بـــازگــــــرد
....!!!
اينـــجـــا مـــجنــــــون بـــا هـــمـــه ي لــــــيلـــي هـــــــــا"محـــــــــــــــرم"اســـت
....
بــــــه جـــز لـــيلـــي خـــــــــودش



بــه ريسه مي کشــــم
..
 
اشکــــهايــم را
 
امشب چـــقـــدر،
 
کـــوچـــه دلــــم چراغــــــاني ســـت
...



ايــــــن روزهــــــا اگــــــه کــــسي گفــــت
:
من عـــاشـــقـــتــــم
”…
بـــپــــرس: تــــا ســــاعــــــت چنـــــد....؟



كـــــــآش دنيــــــآ برعـــكــــــس بـــود
بـــه جــــــاي اينکـــه آدمـــــا عـــاشق بشونــــد
عــــاشقــــا آدم مـــيشدنــــد



استــــــادم تـــو بـــودي
کـــه دو واحـــد "عـــشق" را نـــتوانســـتم پـــاس کـــنم
..
استــــــادم تنـــهايـــي شـــد
تـــمـــام واحـــدهـــاي "درد" را پــــــاس شــــــدم
...!!!



ســــــلامتــــــي اونــــــايي که خيــــــلي تنـــهــــــان
نـــه که نمـــيتـــونـــن با کـــســـي باشـــن
فـــقـــط دلـــشـــون نمـــيخـــواد بــــــا هر کـــســـي باشــــــن
.....!



در دستــــــرس بودنــــــت ديــــــگر بــــــرايم ارزش نــــــدارد
….
اکــــــنون نــــــه مـــشـــتـــرک هســـــــــتي ؛
نــــــه مــــــورد نظــــــر
… !!!



آدمـــــها... مثـــل مـــوبـــايل ها
low battery نــــدارند اکثــــرا بـــدون اخـــطار قبلـــي... و
 
خـــــيلي نــــــاگـــــهــاني ... تـــمـــام ميـــشـــونـــــد
....!!!



بــــه ســـلامتـــي اونــــــايي که جــــــرئت دارن وميـــگـــن: ديـــگـــه
نمـــيخـــوامـــت
نه اونـــــايـــــي کــــــه ميگـــن: ميــــــدوني تــــــو لايـــق بهـــتراز مـــنـــي
...



خيــــــلي مـــواظـــب بـــاش
!!
اگــــــه با شـــنيـــدن صـــداش دلـــت لــــــرزيد
...
اگــــــه با بــــــدي هـــاش فـــرار نـــکـــردي و مــــــونــــــدي
...
دـــيگـــه تـــمـــومــــــه
...!!
اون شــــــده هـــمـــه ي دنــــــيــــــات
...



عـــشـــق مثـــل کـــشيـــدن دو ســــــر يــــــک کِــــــش مـــيمـــونـــه
 
کـــه 2 نـــفر دارن ميـــکــــــشنـــش
اگــــــه يـــکـــي‌ ولــــــش کـــنـــه
دردش واســـه کـــســـي‌ ميـــمـــونه کـــه هنـــوز اونـــو ســـفـــت نـــگـــاه داشــــــته
.....!



حــــــالم تـــوپ اســــــت
...
حــــــال همــــــان تـــوپـــي را دارم که افـــتـــاده در خــــــانــــــه ي هــــــمـــســـايـــه اي
کــــــه تـــهـــديـــد کـــــــــرده
:
اگـــر بـــار ديگـــر بيـــفـــتد... با کـــارد تيـــکه پــــــاره اش ميـــکنـــم
!



تــــــــو به رفــــــتـــنت ادامــــــــــــه بـــــــــده
ايـــــــــن اشــــــــــــک ها
ربـــــــــطــــــي بــــــه تـــــــــــو نـــــــــدارد



يـــعــــنـــي ميـــشـــود روزي کــــــه
..........
رويِ همــــيـــن صفــــحـه بـــنـــويـــســــــم
:
"آمــــــــــــد
....
کــــــه بــــــمــــانــــــــــــد
 
 
 
 
 
 
"...

خــدايـــا ... 
دنيــايت شـهـوت سَـــرايـي شــــده بـــــراي خـــــودش
... 
نميخــــــــواي فيلتــــرش کنـــي ؟؟



خـدايــــا
....
چـرا تا زنـده ايم روانمـان را شـــــــاد نمي کني!؟
همـينکه مُـرديـم
...
شـادروانمان مي کني؟
!



نـوار مغـزي ام
ثابـت ميـکند ديـوانه نيسـتم
!
و تسـت ها ي زيـادي کـه داده ام
. . .
پـس ايـن ديـوانـه وار دوسـت داشتـنت...؟
!! 



کــــاش کاســه اي زيـر نيـم کـاسـه ي صبـرم بـود



تــشنگــي بـهـــانـــه بــود
! 
آب را بـا ليــوان ” تـــــو ” مــيخواسـتـــم
! ! !



تا وقتـيکه دوستـت دارم ها بـوي هـوس دارد
 
و نگـاه ها رنـگ فـريـب
 
و خـواستـن ها طعـم احتـياج
... 
مـن به تمـام عـاشـقــانه ها مشـکـوکـم
...



بـه درک رفـتـنت
 
در آغــوش او تعبــير شـد
 
جهنــمت مــبـارک



فحــش بي جـــواب هـم ،
 
درد دارد
 
عـشــق بي جـواب
 
جـــاي خــود
....



سـرت گــرم شـد
 
ســرم گــرم شــد
 
تـــو به او
 
مــــن بـه تـَــب
.



هـر جـاي دنـيا ميـخواهـي
بــاش
...!!!
مـــن
...!!
احســاســم را
...!!!
با همــين
دســت نوشتـــه ها
...!!!
به قـلـبت
ميــرسـانـم
...!!!



درد داره همـيــشـه اونـــــي که تــو خيــــالته
....
بي خيالتـــــــــه
... !!!



ايـن شـــب هـا ديـگـر بــه
خـوابــــم نـمـي آيـي بـه
تـو حـق مـيـدهـــــم
هـــمـخـوابــي بـا
ديـگـران وقـتـت را گــــرفـت



گاهـي مجبـور ي براي راحـت کـردن خيـال ديگـران خـــود را خوشحــال نشـان بـدي
. . .
ولـي چــه حيــف که درونــت غوغــــــــاسـت



خــرداد گذشــت
...
يــک عشـــق بازيــــه بـي پـايان مــيـــخواهم
... 
از تـــير نگـاهـت



از معـــبري غــريـب
به معـــبدي عجــيب رسيـدم
...
که بــر سردرش نــوشتـه بـــود
:
اينجــــا بجــــاي ِ کفـش
لطــــفا" خـــودتــان را درآوريـــــد
!!!



بــدون اينــکه " مــار" ي در کــار باشــد
مـــزه ي "زهـــرمـــار" را ميچـــشم
!
وقــتي نيــسـتي
..



تـعجـبــي نــــدارد
...
وقتــــي بـه هـوايِ بارانــي مي گويـند خـراب
.
به صيغه هايِ ساعتـي هـم مي گويـند ثـواب



يـــادت بــاشــد
بعــضـي از آدمــهـا
ارزش خــاطره شدن هــم نــدارن



مــي گوينــد دل بــه دل راه دارد
... 
پـس چــرا ؟
 
وقتـي دلـم را شـکـستي
... !
دلـــت نشکــســت؟



ايـن روزهـا
 
احـســـاس بــچــه اي رو دارم
كـه رفـتـه تـو كــوچــه تــا بـازي كـنــه
 
ولـي كــسـي بـازيــش نـمـيــده
!!!



گــــفته باشــــم
!.!.!
مـــن درد مــي کــشــم ؛
تــــو امــــا
. چشم هـــــايت را ببنـــــــد !
سخت است بـدانـــــم مي بيني ، و بي خيــــــــــالي
… !



مـن هيـچ وقـت به اينـکه تو رو با يکـي ببـيـنم حســودي نمــيکنم
 
مـامـانم يـاد داده اسبــاب بازيــامــو بــدم به بــدبـخـت بـيچــاره هـا
...!!!



الان که اين را بــرايــت مـي نـويســم،
سـاعـت دقيــقاً رأسِ نبــودن تـوســت ،
تــو هر موقــع دلــت خـواسـت بـخـوان
..



تلختـــرين جملــــه : دوستت دارم اما
... 
شيرين تـــرين جملــه : ...اما دوستت دارم
 
به همــين راحتـي جـابـه جـايـي كلـمات
 
زندگــــي را دگرگـــون ميكنــــد
.....!



زِندگـــي در حــــــــال بارگـــــــيري است، لطفاً صـَــــبر کـُــنيد
..
اينجـا سُــــرعت خوشــــبختي بسيار کــــم است
...!!
تـــا زندگــــــــي ات لُـود شـــــــود
..
عُمـــــــــرت تمـام شــده



روزي مـيـرسـد
. . .
در حـسـرتـم بـمـانـي
در روزي بـارانـي ، مـن در اوج و تـو در ويـرانـي
. . .
يـه روزي صـادقـانـه صـدايـت کـردم
. . .
عـاشـقـانـه نـگـاهـت کـردم
. . .
حـالـا عـاجـزانـه نـگـام مـيـکـنـي
بـا حـسـرت صـدام مـيـکـنـي
امـــا فــقــط
بـــــرو
. . .



بيـن ايـن آدمـا بايـد عـاقـلانه زنـدگى کرد نــه عاشـقـانـه

اونيـکه قـدش به عشـق نمـيـرسـه غـرورتـم بـزارى زيـر پاش بــازم بهـش نميـرسه



رابـطه ها در دو حـالـت قشـنگ ميـشـن
:
اول.... پيـدا کـردن شــــباهت هـا
...
دوم... احتــرام گـذاشـتن به تـــــفاوت هـا
...



ميـگن تــو قيـامت هــر کـي به فکـر خودشـه
!
هيچــکي هيچــکي و نمــي شنــاسه
!!
والا الانــم هميــــنطوره
....



کـاش مي شد مـثـل يـک " در " بـه رفـتـن و آمـدن آدمـها ،
 
عــادت كنـيـم
... !



اين روزهـــا
 
هـمـه ي قهـــوه هــاي تـلخ
 
از تلـخــي مـن طعــم مي گيرنـــد
 
تـــو هــم كــه
 
زهــــر مـــاري
! ! !



بعضــــــي ها گـــريه نمي کنند
!
اما
...
از چشـــــم هايشان معـلـوم است ؛
که اشکــــي به بــزرگي يــک سـکــــوت ،
گــــوشه ي چشـمـشان به کميــــــن نشــستـه



ايسـتاده ام در اتـوبـوس
چشـم در چشـم هـاي نـا گفـتنـي اش
يـک نـفـر گفـــت
:
آقــــا
جـــاي خــــالي
بــفـرمــايــيــد



به سـلامـتـيـه اونـي که فـکر مـيکـنـيم تـونـسـتـيـم فـرامـوشـش کـنـيـم
امـا وقـتـي شـب خـوابــشو مـيـبـيـنـيـم
کـل روز رو پَـــــکريــــم
!!!



آدم هايي هستـند که بودنشـون حتـي مجـازي به آدم آرامـش مـي ده
! 
دوستـي شون برات حقـيـقي مي شـه و يـهـو مي شـن يه قسـمـتي از زنـدگيـت
!



آدمـــا گاهــــي لازمه چـــند وقت کـِــرکـِره شونو بکشن پايين،
يه پارچــــه ســــياه بـــــزنن درش
و بنويسن:کســــي نمـــــــرده؛
فقـــــــط دلــــــم گـــــــرفتــه بخدا



دنـياي ِ غـريبـي ست

بـا يکـي کـه دسـت مي دهـي
مـي دانـي کـه ديـر يـا زود
از دسـتش مـي دهي
!



بودن با بعــضي آدم ها مثـل خوابيـدن با فاحشــــــه هاست
. 
شــايد ارضـــات كـنه ولـي هميـشـه بعــدش پشـــيموني
.



شخـصيـت منـو با بـرخـوردم اشـتـباه نگـير؛
شخـصـيت مـن چيــزيه که مـن هسـتم،
اما بــرخــورد مـن بستــگي داره به اينـکه تـــــــو کي باشي
...



يــه وقـتايي هسـت که هــي بيــدار ميــموني با خــودت ميگي
:
الانه که زنــــگ بـــزنه
الانه کــه اس بــده
الانه که
...
و
هميـــن روال ادامــه پيــدا ميـکنـه
تا زمـانــيکه بــاورت ميشــه "واقـعـا رفــــــته
"



نـبـودنـت بـاعـــث شــد کـمـي مــــدرن تــر بـنــويــســم
... 
ايـن تنـهـا ســودي بـود کـه از تـــو بـه مــن رسـيـد
!! 
ســــپاس فـراوان از تــــو بـراي نبــودنـــت
...


متنهای قشنگ

 

 خدایا این چه دردی بود که بر سرم آمد........؟؟؟؟
چرا چرا چرا؟؟؟؟؟
چرا من که هیچوقت دل نمی بستم باید دل بسته ی کسی شوم که دلی در سینه ندارد......؟؟؟؟
خدایا به من بگو.....مگر من چه گناهی کرده بودم.....؟؟؟
چرا در این دنیا دلم را به او گره زدی؟؟؟؟
خدایا من از تو شکایت دارم...
به من بگو شکایتم را پیش چه کسی ببرم.........؟؟؟؟

 

 

دلــــم لـــک زده.......
واســـــه خـــنـــدیـــدنـــت
واســـــه راه رفـــتــــنــت
واســـــه عــصــبــانــی شـــدنـــاتــــ
واســــه دوچـــرخـــه ســـواریــــتـــ
واســــه دویــــدنـــت زیـــر بـــارونــــ
واســــه ابـــراز عـــلـاقـــه ات بـــه بــچـــه کــوچـــیــکــی کــه بــغــل مــیگــرفــتـی
واســـه دزدکـــی نـــگــاه کـــردنــت وقـــتی جـــلــو بــالــکــن خــونــتــون راه میـــرفــتــی و درس میــخـونـدی
واســـه دفــترچــه خــاطــراتـی کــه هــمــش اســم " تـــو " تــوش بــود و از تــرس آبـــروت پــارش کـــــــردم
واســـه شــبــایــی کـــه تــــــو مـــحــوطــــه بــا آهـــنــگ خــراطـــها راه مــیـــــرفــتــمــــو گــریــه مــیـکـردم
واســـه وقــــتــایــی کــه شــمــا نــذری داشـــتــیـن و مـــن لــحــظــه شــمــاری مــیــکــردم تـــا " تـــو " واســ
مـــا هـــم نـــذری بـــیــاری...
واســـه وقـــتــایـی کــــه ســـرویــســت دیـــر مـــیــومــد و مـــن پـــا تــو خــونـــه نــمـــیــذاشــتــم و زیـــر
آفتــاب تـــا ســـاعـــت 3 وامـــیــستــادم تـــا " تـــو " بـــرگــردی.....
واســـه هـــمــشــون دلـــتــنــگـــم کـــاش زودتــــر بـــش مـــیــگــفــتــم.....

 

 

دلتنگی یعنی......
دلتنگی یعنی من باشم و پیراهن جامانده ات
دلتنگی یعنی اسمش تومسنجرت باشه هرشب تا ساعت 2چراغش روشن باشه
توهم چراغت روشن باشه هرلحظه یه عکس ازخودش بذاره خدایایعنی بایکی دیگه هست
اما تو حتی تو ادلیستت جزاون یه دوستم نباشه
دلتنگی یعنی من که بعدرفتنش حتی نتونستم یه آه بکش
خوش بحال شماها بچه ها که لااقل باگریه ارومین

 

 

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ... ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ...

ﻫﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﯿﺴﺖ،ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ ﻭﺑﯿﺎﺩ،

ﺑﯿﺎﺩﻭ ﻭﺍﺳﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ بگه ...

ﺑﮕﻪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ

قد راست کنه ...

ﺑﮕﻪ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪﻩ،

ﺑﮕﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺭﻭﻧﺪﺍﺭﻩ ...

بگه فهمیدم فقط تو برام میمونی,

تویی که همیشه باهام بودی ,

ﺳﺮﺷﻮ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪﮐﺮﺩ

ﺗﻮﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ،

ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺑﺨﻨﺪﻡ ﺗﺎ ﺍﺷﮑﺎﻡ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ

ﺍﺯﭼﺸﻤﺎﻡ ﺳﺮﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ...!

ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﻨﻪ ...

ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﮕﻢ ... ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ،ﺷﻤﺎ .... ؟؟؟

 

 

بر تمام قبرهاى این شهر،بوسه بزن ...

شاید به یاد بیاورى کجا مرا جا گذاشتى….

من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام

،صداى کلاغها را نمى شنوى؟

دارند برایم فاتحه مى خوانند…!!

 

 

با ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﺑﮑﺎﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻘﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ
ﺳﭙﺲ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﮐﺮﻩ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ
ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﮐﺮﻩ ﻧﺪﺍﺭ ...

 

وقــتی خواســتن ها بــوی شـــهوت میدهند

وقــــتی بــودن ها طعــم نیاز دارند

وقــتی تنهـــایی ها بی هیچ یـادی از یار، با هر کسی پر میشود
... 
وقــتی نــگاه ها، هـــرزه به هر سو روانه میشــود

وقــتی غریزه، احســاس را پوشــش میدهد

وقــتی انســان بودن آرزویی دست نیافتــنی میشود

دیــری نَخـواهـد گُـذشت حــیوانــات بـَـرای کــوچَک شِمــُردن یگـدیکــر

بـِــه هـَـم بِگــوینـَـد" انســـان "

 

مــــَرد ...
چــیزی داره بــه نـــام ِ غـــرور !
بــرای هـــمین هــمه فــکر مــیکـنن دلــش از ســنگــه...
وگـــرنـه ..
هـــزار بــار بــیشتر از زن بـه احـساسـات و نوازش نــیاز داره...
بــاور نــداری ؟؟؟
آهـــنگــی غــمگـین تـر از صــدای گـریـه ی مــرد ســراغ داری ؟؟!

 

ازهمین حالا میگویم حواست را خوب جمع کن ...
یادت باشد انعام خوبی به قبر کن بده تا قبرم را بزرگ تر و جادارتر از دیگر قبرها حفر کند.
می ترسم که مبادا قبرم ، جایــی برای دل پر آرزویم ، نداشته باشد
و من در خانه جدیدم باز هم شرمنده دلم شوم

 

چه کار کردی ؟؟
چه کردی با من؟...
میخواهم بنویسم...
اما از چه ؟ از کی ؟ و برای چی؟...
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...
اما برای شنیدن چه کلامی؟...
می خواهم بنویسم...
از تو....
از این نیامدن و قصد رفتن کردنت....
می خواهم بنویسم اما دستهایم می لرزد...
چه کردی با من؟...
چه خواستم ز تو که دریغ میکنی؟
چه خواستی که نکردم؟...
غم نبودنت به جانم نیشتر میزند ...
اما درمانی نیست که به مقابلش روم...
آخر تو تنها امید بودی ... تنها دعای شبانه ام

 

بــهش گــُفتم: طعــم ِ چــه مــیوه ای رو دوسـت داری؟؟؟
گــُفـت:پـــُرتــقــال،آنــاناس...
گــفـتم:حــالا خــدایـیش تـالا آناناس خــوردی کــه مــزشو دوس داری؟؟؟
گــفـت:مممم...نــه ولــی ســن ایــچشو خــوردم!!!
بـا ختـنده گــفتم:پــرتـقال چــی؟؟؟خــوردی؟؟؟
آروم زد رو صــورتم گــفـت:مــعـلومـه کــصافـط!!!
هـــیچی دیــگه از اون بــه بــعد هــر وخــت مــیرفـتم پــیشش آدامــس اُربــیت پــُرتـقالی مــیجــویـیدم...:))))

 

آنگاه که غرور کسی را له میکنی...
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی...
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی...
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری...
آنگاه ک حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی...
آنگاه که خدا را می بینی ولی بنده ی خدا را نادیده می گیری...
میخواهم بدانم...؟؟؟
دستانت را به سوی کدام آسمان بلند می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

بعضی وقت ها چشمانم خیــــــــــــس میشود از خیانتت...
مــــــــــــن زیادی احساس دارم
تــــــــــــو زیادی بی احساسی...
تو میخندی اما بر حماقت مــــــــن...
من مقصـــــر خیلی چیزها بودم...
مقصر این دل شکسته...
این نگاه خیس...
این کابوس زندگی
...اما تو...
امـــــــــــــــــاتــــــــــــــو...خوش باش...
یا روزی میفهمی عاشقت بودم یاعاشق میشوی درد مرا میفهمی...!!!

 

 

مـــــــــــــرد است دیگر…
گاهی تند میشود گاهی عاشقانه میگوید..
مـــــــــــــرد است دیگر..
غرورش آسمان و دلش دریاست…
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد..
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده..
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟…
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد

 

 

گفت:نمیخوام قلبتو بشکنم...اما منطقی باش ما اصلا یهم نمیخوریم
گفتم:هه
..شکست...
گفت:میدونستم قلبتو میشکنم با این حرف اما تو نمی تونی منو به ارزو
هام برسونی
گفتم:نه قلبمو نگفتم...سنگینی حرفت پشتمو شکست ...به سلامت..
رفت
رسید دم در گفت خدا حافظ...گفتم حالا شکست...در رو بست رفت...
داد زدم بیداد
کردم هی گفتم ...قلبم ...پشتم.....شکست...
اما اون قیمت اینا رو نمیدونست والا
نداشتنمو تو سرم نمی زدو بره....

 

می ترسم از بعضی آدمها ... آدمهایی که امروز دوستت دارند و فردابدون هیچ توضیحی
رهایت می کنند آدمهایی که امروز پای درد دلت می نشینند و فردا بیرحمانه قضاوتت می
کنند ... آدمهایی که امروز لبخندشان را می بینی و فردا خشم و قهرشان ... آدمهایی که
امروز ... قدرشناس محبتت هستند و فردا طلبکار محبتت ... آدمهایی که امروز با تعریف
هایشان تو را به عرش می برند و فردا سخت بر زمینت می زنند ... آدمهایی که مدام رنگ
عوض می کنند ... امروز سفیدند، فردا خاکستری، پس فردا سیاه ... آدمهایی که فقط
ظاهرا آدمند ... چیزی هستند شبیه مداد رنگی های دوران بچگی مان !! هر چه بخواهند می
کشند ... هر رنگ که بخواهند می زنند ...