برای عاشقان

دلتنگـــی یعنــــی

بشینی به خاطراتت باهاش فکر کنی

بعد یه لبخند بیاد رو لبت

ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای لعنتی . .

 .

http://uploadkon.ir/uploads/Untitled-1_316.jpg


بايد فراموشت كنم
چنديست تمرين ميكنم
من ميتوانم؛ مي شود
ارام تلقين مي كنم
حالم.نه اصلا خوب نيست...
تا بعد بهتر مي شود...
فكري براي اين دل تنهاوغمگين ميكنم
من مي پذيرم رفته اي...
وبر نمي گردي همين...
خود را براي درك اين"صدبار تحسين مي كنم
كم كم ز يادم ميروي
اين روزگارو رسم اوست
اين جمله را با تلخي اش...
صد بار تضمين مي كنم

جاي من نيستي بدوني عاشقي چه دردي داره

وقتي قلب تو اسيره بازي هاي روزگاره

جاي من نيستي بدوني بودنم برام عذابه

دلم از همه گرفته حال من خيلي خرابه

پر دردم...

پر حرفم...

پر گريه ام از زمونه...

اي خدا ديدي چه اسون به يه عاشق گفت ديوونه

دلم از همه گرفته...

مرده حسم تو وجودم...

اين يه ارزوي تلخه...

كاشكي عاشقت نبودم

 

گروه ایران فارس www.iranfars.ir

تو نبودی اما یادت در قلبم بود ، تو نبودی اما به یاد تو در کنار دریا قدم میزدم...

لحظه باریدن باران ، تنهای تنها در زیر قطره های باران قدم میزدم اما تو نبودی !

تو نبودی ولی باران بود ، باران یاد تو را در دلم زنده کرد !

شاید این یک آغاز بود ، آغاز دلتنگی ها ، شروع آرزوهای در کنار تو بودن !

لحظه غروب که رسید یاد تو در دلم غوغا به پا کرد و چشمهایم به یاد تو بارانی شد!

کاش در کنارم بودی ، آن اشکها را تنها تو میتوانستی از روی گونه هایم پاک کنی!

آن دستهای سرد را تنها تو میتوانستی با دستهای گرمت گرم کنی !

لحظه های دور از تو بودن میگذرد اما خیلی دیر ....

لحظه ها میگذرد و سهم دلم از آن دلتنگیست !

از دلتنگی تو چند قطره اشک و یک دل پر از درد دل به جا می ماند !

همین که به عشق تو زنده ام برای من یک دنیا با ارزش است!

این اشکهایم ، دلتنگی هایم ، غصه هایم فدای آن عشق پاکت !

عشق تو آنقدر مقدس است که به خاطر آن جانم نیز فدایش خواهم کرد !

هر جا که بدون تو باشم شکی نیست در آن که یک دلتنگم!

هر جا که باشیم ، با هم و در کنار هم مطمئن باش که خیلی خوشبختم!

ساحل دریا یادگاری بود از دلتنگی هایم ، لحظه باریدن باران خاطره ای بود از

عشقم و غروب که رسید یادگاری از چشمهای خیسم به جا ماند !

تو باشی همه چیز زیباست، دیگر دلتنگی در دلم نیست ، تو هستی و یک دنیا خوشبختی!

عکس متحرک عاشقانه

اومدی شبیه بارون دله من خسته خاکه
واسه اون نم نمه چشمات ، نمیدونی چه هلاکه
نمی دونی ، نمیدونی واسه من چقدر عزیزی
شایدم می دونی اما منو باز به هم میریزی
نمی دونم چی رازیه که تو چشمات خونه کرده
هر چی هست اونقدر قشنگه که منو دیوونه کرده

وای خدای من بعضی از دخترا لیاقت پسرای خوب رو ندارن

از اعتماد طرف سواستفاده میکنن و در حالی که با اونن با صدتا دیگه هم هستن

بعد وقتی پسر ساده میفهمه و ولش میکنه

بعد دختره عوضی هم میره همه جا جار میزنه که پسره خیانت کرده

خدای من کسی نیس به دختر بگه پسره همه چیو فهمیده که با خیلی ها بودی

بعد پسر میمونه و یه قلب شکسته

حالا بعد که دختر قصه دوستی هاشو به همه میگه پسرارو بد جلوه میده

در حالی که خوده دخترا هستن که باعث جدایی میشن

و حقشونه پسرا بهشون خیانت کنه

و جلوی چشم دختره بایه دختری خوشگل تر از اون باشن

وای چقدر شیرینه حرس خوردن بعضی ازین دخترا

درست میگم دخترا؟

خواهشا دخترا با احساسات داداش جونی های من بازی نکنی
 

 

هر چقـدر این روزهـا دستـان من تنهــاتـرند

 

 

چشم هایت شب به شب زیبــاتر و زیبـاتـرند!

 

 

راز داری های من بیهوده است . این چشم ها

 

 

از تمــام تـــابـلــو هــای جهــان گـویــاتـرند...

 

 

من پَــر کـاهـی به دست باد پاییــزم ولی

 

 

چشـم های روشنت از کهــربا گیـراتــرند...

 

 

یک قــدم بـردار و از طوفـان آذر پس بگیر

 

 

بــرگ هایی را از شـلاق بــاران ها تَـرند...!

 

 

بـاد می آید ، درخت نـارون خــم می شود.

 

 

شـاخه های لخـت از دستـان من تنهــاتـرند....

 

 

 


در من.......

کوچه هاییست که با تو

سفر هاییست که با تو

روزهایست که باتو

شبهاییست که با تو

عاشقانه هاییست که باتو

نگشته ام......

نرفته ام......

سر نکرده ام....

آرام نیافته ام....

نگفته ام....

می بینی چقدر با تو کار دارم؟؟

زودتر بیا...!!!




به چشم هایت بگو
انقدر برای دلَم رجز نخوانند

من اهل جنگ نیستم
….
شاعرم
!
خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم

شعری می نویسم

آنوقت
اگر توانستی
مرا در آغوش نگیر.....




به حساب حسودی ام نگذار که هرجا ۲ نفر هستند و من تنها،

دلتنگ می شوم

هوای داشتن تو تنها هوای من است برای زنده بودن...!!!




کـآش میـבـآنـِـستـــے

בُنـیـآے مـَלּ בر لـَبـخـَنـבهـآے تــُو

لــَمس کـَـرבלּ احسـآسـَت

گرفـتـَלּ בستـآنـَت خُلـآصــﮧ میشـَوב

....
بــِﮧ هـَمیـלּ سـآבگــے

بـَرـآے تـَمـآم لـَحظــﮧ هـآے بـآ مـَלּ نـَبوבنت

בلـتـَنگــے میکـُنـَم !

 


برای خودت زندگی کن ….

کسی که تو رو “دوست” داشته باشد ؛
با تو “میماند،
برای داشتنت “می جنگد” !
اما ….
اگر دوستت نداشته باشد به هر بهانه ای میرود
… !!!

 

 

 

 

 

یادت باشد دلت که شکست..

سرت را بگیری بالا...

تلافی نکن ، فریاد نزن  ، شرمگین نباش ...

حواست باشد ..

دل شکسته ، گوشه هایش  تیز است....

مبادا دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین..

مبادا که فراموش کنی روزی شادیـــــــــــــــش آرزویت بود....

 

مى خواهى بروى...؟

بهانه مى خواهى..؟ ؟

بگذار من بهانه را دستت دهم...

برو و هرکس پرسید بگولجوج بود...

همیشه سرسختانه عاشق بود....

بگو فریاد مى کرد همه جا فریاد مى کرد که فقط مرا مى خواهد....

بگو دروغ مى گفت….مى گفت هرگز ناراحتم نکردى..

بگو درگیر بود همیشه درگیر افسون نگاهم بود..

بگو بی احساس بود به همه فریادها , توهینها و اخمهایم...

فقط لبخند میزد...

بگو او نخواست , نخواست کسى جز من در دلش خانه کند...!!

اين هم از بهانه ها !!

 

 

 


وقـتـے حـس میڪنم ...


جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .

تــو نفـس میڪشـے و مـטּ ...

از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !

تـو بــاش !!!

هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ ....

 

 


حرف هــايم...دلـــــخوري هــايم...

دلـــتنگــي هـــايم...

و تمام اشک هاي من...

بــمانــد بــراي بـعــــد

تنـــــــــــها به من بـــــگو

با او چگونــه ميــــــگذرد..؟؟؟؟؟

کــه بـا من نمي گـذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!

 

 

گاهے نیاز دارے بـہ یـہ آغوش بے منت ،
ڪہ تو رو فقط و فقط واسـہ خودت بخواد
. . .
ڪہ وقتے تو اوج تنهایے هستے ،
با چشماش بهت بگـہ :
هستم تا تـہ تهش
. . .

 

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
..

بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند


و چشمانم را نوازش می دهد

تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم...

 


وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...

دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ...
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن



 


آنقدر مرا از رفتنت نترسان ...

 قرار نیست همیشه بمانیم

 روزی همه رفتنی اند ...

 ماندن به پای کسی معرفت میخواد نه بهانه ...

 


خوبم...بـــــــــــاور کنیـــــــــــد..


اشکهایم را ریخته ام...غصه هارا خورده ام...

نبودنهارا شمرده ام...

این روزها که میگذرد خـــــــــالـــــی ام...

خـــــــــالـــــی از خشم، نفرت،دلتنگی... وحتی از عشق...

خــــــــــــالـــــــــــی ام از احساس...

 

 

 

 

 

بعضـی وقتـا آدمـا یـه كـاری میكنـن
كـه دیگـه نمیتـونـی دوسشـون داشتـه بـاشی
ولــی عجیـب دلــت واسـه دوسـت داشتنشــون تـنـگ میشــه !!

غِیـرَتِ مَردانِه اَت کُجاسـت؟؟

زَمانی کِه مَعْشوقِه اَت اَز تَجاوُزِ تَنهایی رَنْج می‌کِشید،


به جـای دَرکَــش،


تَرکَــش کَردی...!!!

 

ﮐــــــﺎﺵ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿــــــﺪﯼ ...
" ﺑــــــﯽ ﺗــــــﻮ ﻟﺤﻈﺎﺗــــــﻢ "
ﭼــــــﻪ ﺳﺨــــــﺖ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻧــــــﺪ ...
ﻭﻣــــــﻦ ﺑــــــﺮﺍﯼ " ﺩﻭﺑــــــﺎﺭﻩ ﺩﺍﺷﺘﻨــــــﺖ "
ﺑــــــﻪ " ﻣﻌﺠــــــﺰﻩ " ﺩﻝ ﺑﺴﺘــــــﻪ ﺍﻡ ............!

حــــواست بـہ دلــــت باشد . . .
آن را هـ ــر جایــ ـی نگــذار!
ایــن روزهــــــا دل را میــدزدند . . .
بــعد ڪہ بہ دردشـــان نـخــورد
جـای صـــندوق پـست
آنــ ــرا در سطل آشـ✘ــــغال مے اَندازند !
و تــو خوب مـیـــدانے دلے که اَلمثنے شد!
دیــگر دِل نمـیشود. . .

عمــیق ِ عمــیق ...
عــطر تنت روی پــیراهنـم مــانده ...!
امــروز بـویــیدمش ؛♥
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم !
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم دیگری ست و غمــت سـهم مـن ...♥
 
*سخـــــــت بــــــــــــــــود
فرامــــــوش کردن کسـی
کــــــــــــــــــه بـــــــــــــا او
همه چیز و همه کــس را
فـــــــــــراموش می‌کردم!
 
h6fhyeuag7w9ntfqe5n.jpg

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...

تمام دنیای منی




تا اسم تو می آید

اخمو ترین واژه ها هم
تا اسم تو می آید

اخمو ترین واژه ها هم

لبخند می زنند

و خیالم

دسته گل به آب می دهد
لبخند می زنند

و خیالم

دسته گل به آب می دهد

9u6n5bxt0z5kt49br1.jpg


آن شب ...


که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...


تماشا می کرد ...

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

نــــور را می جســـتند ...!

و اتاقم ..

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..


تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!

db4wxk0r8peyz5jgsa9x.jpg


خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم


و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم

عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....

 

برای اهل دل

i1p23q91ulr0fp6jwlki.jpg
 
من زياد بلد نيستم از اين جور متنا بنويسم چون زياد آدم احساساتي نيستم در اين موارد
يكي از دوستانه دوران كودكيم رو كه از دست دادم درباره اون مي نويسم
دوست من سلام مي دانم كه صداي مرا مي شنوي اما توان جواب دادن را نداري - بدون از وقتي رفتي زندگي برام يه آبرو رنگه ديگه شده ديگه صفاي هميشه رو نداره - ديگه كسي نيست كه باهاش برم سينما هر وقت اراده كنم - ديگه كسي نيست كه با من بياتو لب دريا به حرفهاي داغ ديده ها و دل تنگ ها گوش بده - ديگه كسي رو نمي شناسم كه بخوات زندگيش رو وقف كمك به بندگان خدا كنه - ديگه كسي نيست كه وقتي خسته ام منو بپذيره - ديگه كسي نيست كه موقع پرخاشگريها با لبخند جوابش بدي - ديگه كسي نيست كه بتونه جاي تو رو بگيره
دوست من بدان هميشه دوستت داشتم و خواهم داشت
از وقتي تو رفتي ديگه اميدي با كارهام ندارم و با بي رقبتي كارامو انجام مي دم حتي حوصله اينكه يه لحظه درست تامل كنم رو ندارم - هميشه مي گفتي عاشقم،عاشقه خدا ولي كسي نبود باور كنه - هميشه مرحمي براي دردهاي دلم بودي

q0nycawfbs85l4p8map.jpg
 
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
 
aaf9gn39jxq09zu7gv1.jpg
 
دوري ما از خدا و حكمتهاي خدا براي ما.....
گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار اول شفايت مي دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ... 
 
 
دورم
با این‌ همه در عین بی‌تابی صبورم

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچكی بی‌تاب نورم
بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاكم صبورم
آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاك گورم

 
 
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت

بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن ، آواره کن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسانی
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته ، می فرازم پرچم پرافتخار آرمانم را
 
 
آسمان را بنگر که بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر ، به ما می خندد !

یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان ، نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چـــــرا ؟
تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست !
ماه من! دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آن هایی نیست که خدا را دارند...
ماه من! غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست !
او همانی است که در تارترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می داد...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام غرق شادی باشد...
ماه من! غصه اگر هست بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است...
این همه غصه و غم این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچیــن...
ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند: که خدا هســـت، خدا هســـت
و چــــــرا غصه؟ چـــــرا ؟

 

شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی کـ در بیــداری انتظارش را دارم

می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم ...


از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِ عروســی را به تن دارم


کـ دامادش تــویـــی


خوشحال کننــده است نــه ؟


اما همیشــه رخت ِ عروســی ، خبــر از مــرگ بوده !!!


نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت


بمیـــرم ؟!!!


تو تعبیـــر ِ خواب بلــدی دلکــــم ؟


بیــا تعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده


بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن


فقط بیـــا


بودنتـــ را می خواهم ... "


 
امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار
به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را

منتظر نشسته ام


 

  

  شبــهایم پــُــرشــده ازخواب هایی کـ در بیــداری انتظارش رادارم


    میدانــی بیابنشین اینجــا تابرایت کمــی دَردُ دل کنم...

       ازتوچــه پنهان،شبهــادرخواب،رخت ِعروســی رابه تن دارم

 

کـ دامادش تــویـــی



خوشحال کننــده است نــه ؟



اماهمیشــه رخت ِعروســی،خبــرازمــرگ بوده!!!



نکنـــدنیاییُ من اینجــاازغصه دلتنگــی ِ نیامدنت بمیـــرم ؟!!!

 

توتعبیـــر ِخواب بلــدی دلکــــم ؟



بیــاتعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده



بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن



 فقط بیـــا

            بودنتـــ را می خواهم ...

 

کوچک تر که بودم
فکر می کردم بارون اشک خداست
ولی مگه خدا هم گریه می کنه چرا باید دل خدا بگیره !!!
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم
تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت
کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم !!!
آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد
حس میکرم که آدما دل خدا رو شکستند
ویا از یاد خدا غافل شدند
همه می گفتند باران رحمت خداست
ولی حس کودکانه من می گفت:
خدا دلش از دست آدما گرفته