برای عاشقان
دلتنگـــی یعنــــی
بشینی به خاطراتت باهاش فکر کنی
بعد یه لبخند بیاد رو لبت
ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای لعنتی . .
.


جاي من نيستي بدوني عاشقي چه دردي داره
وقتي قلب تو اسيره بازي هاي روزگاره
جاي من نيستي بدوني بودنم برام عذابه
دلم از همه گرفته حال من خيلي خرابه
پر دردم...
پر حرفم...
پر گريه ام از زمونه...
اي خدا ديدي چه اسون به يه عاشق گفت ديوونه
دلم از همه گرفته...
مرده حسم تو وجودم...
اين يه ارزوي تلخه...
كاشكي عاشقت نبودم
تو نبودی اما یادت در قلبم بود ، تو نبودی اما به یاد تو در کنار دریا قدم میزدم...
لحظه باریدن باران ، تنهای تنها در زیر قطره های باران قدم میزدم اما تو نبودی !
تو نبودی ولی باران بود ، باران یاد تو را در دلم زنده کرد !
شاید این یک آغاز بود ، آغاز دلتنگی ها ، شروع آرزوهای در کنار تو بودن !
لحظه غروب که رسید یاد تو در دلم غوغا به پا کرد و چشمهایم به یاد تو بارانی شد!
کاش در کنارم بودی ، آن اشکها را تنها تو میتوانستی از روی گونه هایم پاک کنی!
آن دستهای سرد را تنها تو میتوانستی با دستهای گرمت گرم کنی !
لحظه های دور از تو بودن میگذرد اما خیلی دیر ....
لحظه ها میگذرد و سهم دلم از آن دلتنگیست !
از دلتنگی تو چند قطره اشک و یک دل پر از درد دل به جا می ماند !
همین که به عشق تو زنده ام برای من یک دنیا با ارزش است!
این اشکهایم ، دلتنگی هایم ، غصه هایم فدای آن عشق پاکت !
عشق تو آنقدر مقدس است که به خاطر آن جانم نیز فدایش خواهم کرد !
هر جا که بدون تو باشم شکی نیست در آن که یک دلتنگم!
هر جا که باشیم ، با هم و در کنار هم مطمئن باش که خیلی خوشبختم!
ساحل دریا یادگاری بود از دلتنگی هایم ، لحظه باریدن باران خاطره ای بود از
عشقم و غروب که رسید یادگاری از چشمهای خیسم به جا ماند !
تو باشی همه چیز زیباست، دیگر دلتنگی در دلم نیست ، تو هستی و یک دنیا خوشبختی!
وای خدای من بعضی از دخترا لیاقت پسرای خوب رو ندارن
از اعتماد طرف سواستفاده میکنن و در حالی که با اونن با صدتا دیگه هم هستن
بعد وقتی پسر ساده میفهمه و ولش میکنه

بعد دختره عوضی هم میره همه جا جار میزنه که پسره خیانت کرده
خدای من کسی نیس به دختر بگه پسره همه چیو فهمیده که با خیلی ها بودی
بعد پسر میمونه و یه قلب شکسته
در حالی که خوده دخترا هستن که باعث جدایی میشن
و حقشونه پسرا بهشون خیانت کنه
و جلوی چشم دختره بایه دختری خوشگل تر از اون باشن
وای چقدر شیرینه حرس خوردن بعضی ازین دخترا
درست میگم دخترا؟
خواهشا دخترا با احساسات داداش جونی های من بازی نکنی

هر چقـدر این روزهـا دستـان من تنهــاتـرند
چشم هایت شب به شب زیبــاتر و زیبـاتـرند!
راز داری های من بیهوده است . این چشم ها
از تمــام تـــابـلــو هــای جهــان گـویــاتـرند...
من پَــر کـاهـی به دست باد پاییــزم ولی
چشـم های روشنت از کهــربا گیـراتــرند...
یک قــدم بـردار و از طوفـان آذر پس بگیر
بــرگ هایی را از شـلاق بــاران ها تَـرند...!
بـاد می آید ، درخت نـارون خــم می شود.
شـاخه های لخـت از دستـان من تنهــاتـرند....

در من.......
کوچه هاییست که با تو…
سفر هاییست که با تو…
روزهایست که باتو…
شبهاییست که با تو…
عاشقانه هاییست که باتو…
نگشته ام......
نرفته ام......سر نکرده ام....
آرام نیافته ام....
نگفته ام....
می بینی چقدر با تو کار دارم؟؟زودتر بیا...!!!
به چشم هایت بگو…
انقدر برای دلَم رجز نخوانند …
من اهل جنگ نیستم ….
شاعرم!
خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم…
شعری می نویسم
آنوقت
اگر توانستی…
مرا در آغوش نگیر.....

به حساب حسودی ام نگذار که هرجا ۲ نفر هستند و من تنها،
دلتنگ می شوم …هوای داشتن تو تنها هوای من است برای زنده بودن...!!!

کـآش میـבـآنـِـستـــے
בُنـیـآے مـَלּ בر لـَبـخـَنـבهـآے تــُو
لــَمس کـَـرבלּ احسـآسـَت
گرفـتـَלּ בستـآنـَت خُلـآصــﮧ میشـَوב
....بــِﮧ هـَمیـלּ سـآבگــے
بـَرـآے تـَمـآم لـَحظــﮧ هـآے بـآ مـَלּ نـَبوבنت
בلـتـَنگــے میکـُنـَم !

برای خودت زندگی کن ….
کسی که تو رو “دوست” داشته باشد ؛
با تو “میماند” ،
برای داشتنت “می جنگد” !
اما ….
اگر دوستت نداشته باشد به هر بهانه ای میرود … !!!
یادت باشد دلت که شکست..
سرت را بگیری بالا...
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش ...
حواست باشد ..
دل شکسته ، گوشه هایش تیز است....
مبادا دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین..
مبادا که فراموش کنی روزی شادیـــــــــــــــش آرزویت بود....
مى خواهى بروى...؟
بهانه مى خواهى..؟ ؟
بگذار من بهانه را دستت دهم...
برو و هرکس پرسید بگولجوج بود...
همیشه سرسختانه عاشق بود....
بگو فریاد مى کرد همه جا فریاد مى کرد که فقط مرا مى خواهد....
بگو دروغ مى گفت….مى گفت هرگز ناراحتم نکردى..
بگو درگیر بود همیشه درگیر افسون نگاهم بود..
بگو بی احساس بود به همه فریادها , توهینها و اخمهایم...
فقط لبخند میزد...
بگو او نخواست , نخواست کسى جز من در دلش خانه کند...!!
اين هم از بهانه ها !!

وقـتـے حـس میڪنم ...
جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .
تــو نفـس میڪشـے و مـטּ ...
از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !
تـو بــاش !!!
هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ ....
حرف هــايم...دلـــــخوري هــايم...
دلـــتنگــي هـــايم...
و تمام اشک هاي من...
بــمانــد بــراي بـعــــد
تنـــــــــــها به من بـــــگو
با او چگونــه ميــــــگذرد..؟؟؟؟؟
کــه بـا من نمي گـذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!

گاهے نیاز دارے بـہ یـہ آغوش بے منت ،
ڪہ تو رو فقط و فقط واسـہ خودت بخواد . . .
ڪہ وقتے تو اوج تنهایے هستے ،
با چشماش بهت بگـہ :
هستم تا تـہ تهش . . .
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران..
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم...
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ...
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن
آنقدر مرا از رفتنت نترسان ...
قرار نیست همیشه بمانیم
روزی همه رفتنی اند ...
ماندن به پای کسی معرفت میخواد نه بهانه ...

خوبم...بـــــــــــاور کنیـــــــــــد..
اشکهایم را ریخته ام...غصه هارا خورده ام...
نبودنهارا شمرده ام...
این روزها که میگذرد خـــــــــالـــــی ام...
خـــــــــالـــــی از خشم، نفرت،دلتنگی... وحتی از عشق...
خــــــــــــالـــــــــــی ام از احساس...

بعضـی وقتـا آدمـا یـه كـاری میكنـن
كـه دیگـه نمیتـونـی دوسشـون داشتـه بـاشی
ولــی عجیـب دلــت واسـه دوسـت داشتنشــون تـنـگ میشــه !!
غِیـرَتِ مَردانِه اَت کُجاسـت؟؟
زَمانی کِه مَعْشوقِه اَت اَز تَجاوُزِ تَنهایی رَنْج میکِشید،
به جـای دَرکَــش،
تَرکَــش کَردی...!!!

آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
عاشــقـــانه تر ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!

خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....





















عشق را وقتي احساس کردم که ديدم : يک کودک آبنبات خودش را در آب شور دريا مي زد و مي خواست آن را شيرين کند